درپس این لبخند تلخ من
غمهاییست که ویران نگشت
رازهاییست که پنهان نگشت
خنده هاییست که جریان نگشت
در پس این لبخند تلخ من
روزهاییست که تکرارنگشت
عشقهاییست که اثبات نگشت
بغض هاییست که درهم نشکست...
من عابری گم گشته ام در جاده ی مه آلودی که برایم ساختی
هرچه می دوم تا به تو نزدیک تر شوم اما...دورتر می شوم.
کی خواهم رسید؟!!
کی این جاده ی ناتمام به دست تو تمام می گردد.جای ردپاهایت در این جاده گل عشق می روید.نمی دانم!
نمی دانم که باید گل بچینم یابه تو برسم...
پاهایم تاول زده ازطی کردن این جاده.اما...
نمی ایستم باز
درمیان باغی که ازجای پایت ساخته شده رد می شوم تا به توبرسم
احساس شعف وشادمانی دارم
همین برایم کا فی است..
درد را احساس نخواهم کرد
از نوشته های خودم
1)
تمام پروانهها قاصدک بودند
به هر قاصدکی
راز چشمان تو را گفتم
پروانه شد
تمام پروانهها
ادای چشمان تو را
در میآورند
چون بغض مرا دوست دارند.
2)کاری کن که ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا چاره جز
عاشق بودن نیست.
♣♣♣♣
3)باران که میبارد
تمام کوچههای شهر
پر از فریاد من است
که میگویم:
من تنها نیستم
تنها منتظرم!
تنها…
4)زمستان آمده است
خسته ام
میخوابم
بهار که آمد
پیله ام را میشکافم
تا با پرهای خیس
دوباره
عاشقت شوم.
این روزها
دلم اصرار دارد
فریادبزند
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم
وقتی می دانم
کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!
این روزها من...
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام
تا ارامش
اهالی دنیا
خط خطی نشود...
من وتو حتی دردلتنگی هایمان
هم شبیه هم نیستیم
توجای من را با او پرمی کنی
من جای خودم را باتو♣
دیگه شعرام واسه چشمای توتازگی نداره
دلم ازدست توزندگی نداره
تومیگی خسته میشی چشمامو میکنی فراموش
ولی من عاشقتم عاشق که خستگی نداره
میگی من دوست ندارم برو وصرف نظرکن
دیوونم اینکه به احساس توبستگی نداره
تومیگی ساده بگیرزندگیو منو رهاکن
عاشقی خط خطیه صافی وسادگی نداره
باز هم،بی صدا دلـتـنـگـم . . .باز هم،تنهای توئم با دلـتـنـگـی . . . باز هم،بغضم را در سکوتم شکستم آن هم بی صدای بی صدا. . .باز تنهایی،تنهایی،تنهایی،دیگراشکهایم هم مراتنها گذاشتن...!
یک قدم به سمتت می آیم
یک قدم عقب تر میروی
کاش می دانستی پابرهنه
جلو آمدن روی سیم خاردار چقدر درد دارد.
توبارون که رفتی
شبم زیروروشد
یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد
توبارون که رفتی
دل باغچه پژمرد
تمام وجودم توی آینه خط خورد
هنوز وقتی بارون
توکوچه می باره
دلم غصه داره،دلم بی قراره
نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه
دلم بی توخونه
دلم بی توتنگه
یه شب زیربارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه
توماه منی که
توبارون رسیدی
امیدمنی تو شب ناامیدی ♥♥
اگرمی خواهی به من تکیه کنی
تکیه کن...
فقط بدان که من دیوار ترک خورده ام
تحمل تکیه دارم ولی...
ضربه رانه...
درد دل که می کنی
ضعف هایت،دردهایت،
رامی گذاری توی سینی
وتعارف می کنی که هرکدامش را
می خواهند بردارند
تیزکنند...
تیغ کنند...
وبزنندبه روحت ♥
دیگر مرا به معجزه دعوت نمیکنی
بامن ز درد حادثه صحبت نمیکنی
دیریست پشت پنجره ماندم که رد شوی
اما تومدتی ست اجابت نمی کنی
قولی که داده ای به من ازیاد برده ای
گفتی زباغ پنجره هجرت نمی کنی
بیمارعشق توست پرستوی روح من
از این مریض خسته عیادت نمی کنی
باشدبرو ولی همه جا غرق عطرتوست
گرچه توهیچ خرج صداقت نمی کنی
یکبار ازمسیرنگاهم عبورکن
آنقدر دور گشته ای که فرصت نمی کنی
گل های باغ خاطره در حال مردنند
به یاس های تشنه محبت نمی کنی
خاطراتت صف کشیده اند یکی پس از دیگری
حتی بعضی هایشان
آنقدر عجولند که صف رابهم زده اند
و...من
فرارمیکنم
ازفکرکردن به تو...
مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم،خیلی♠♠
نگاه تو...
مرا عاشق تر ازپیش می کند...
چه معجونی می شود زندگی...
با لمس دستان تو...
باحس عشق تو...
خیلی وقت است که (بی تابم)
دلم تاب می خواهد ویک هل محکم
که دلم هری بریزد پایین
هرچه درخودش تلنبارکرده بود.
دستانم شاید...اما دلم
نمی رود به نوشتن
این کلمات بهم دوخته شده کجا،
احساسات من کجا...
این بار نخوانده
مرا بفهم...
فقط بی هوا بودن دلیل خفه شدن نیست...
گاهی....
هوایی شدن هم
آدم را...
آرام... آرام...
خاموش می کند...
آرام ... آرام....
به خدا دست خودم نیست اگر دلتنگم
یااگر شادی زیبای تورا
به غم وغربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما...
چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم
وبه یاد همه ی خاطرات گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده زغم مغمومم
من صبورم اما...
بی دلیل ازقفس کهنه ی شب
میترسم...
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
وچراغی که تورا ازشب متروک دلم دور کند
میترسم...
من صبورم اما...آه...
این بغض گران این دلتنگ
صبرنمی داند چیست...
حرفت قبول ،این بار می بندم دهان را
دیگر نمی گویم برایت دردمان را
دیگر نمی گویم که چون جان دارمت دوست
دیگر نمی گویم تمام حرف جان را
حرفت قبول،این عشق ممنوعه است می دانم
اماچه سان گویم به دل من این سخن را؟
بایدفراموشت کنم ، خودنیزمی دانم
این عشق ممنوعه است می بندم دهان را
آدمی را دیدم
باسایه ی خود دردودل می کند
چه رنجی می کشد او
وقتی هوا ابریست...!
همیشه وقتی تنها وناامید وملول
تنت،روانت ازدست این وآن خسته ست
همیشه وقتی رخسار این جهان تاریک
همیشه وقتی دردهای آسمان بسته ست
همیشه گوشه ی گرمی به نام دل باتوست
که صادقانه تر ازهرکه با تو پیوسته ست
به دل پناه ببر!آخرین پناه توست
توراچنان که تمنای توست دارد دوست!
دیشب را تا صبح دنبالت گشتم...
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبیهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
ردپایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی من...
نبود تو وانتظارمن...!
امروز راهم دوباره دنبالت می گردم...
مثل همه ی روزهای نبودت...
امروز هم سراغت را
ازتمام برگها میگیرم.
شاید برگی رااز قلم انداخته باشم...
عجب وفایی دارد این
دلتنگی...!
تنهاش که میذاری
میری توجمع وکلی میگی ومی خندی...
بعد که ازهمه جداشدی
ازکنج تاریکی میاد
بیرون می ایسته
بغل دستت..
دست گرمشو میذاره روشونت میگه :
خوبی رفیق؟ بازم خودم وخودت...
<
نظرات شما عزیزان: